سفرنامه قنات مزدآباد یک سفرنامه ی با جزییات است. جزییاتی از جنس هیجان و دغدغه های درونی یک داوطلب دکتری منابع آب. برای یک دانشجوی ظاهرا فهمیده اما نفهمیده ی مدیریت منابع آب که رتبه قابل توجهی در کنکور دکترا کسب کرده و با هزار امید راهی شهر غریبی در فاصله پانصد کیلومتری شهر خودش شده برای آزمون مصاحبه ، شنیدن هیچ جمله ای بدتر از این نیست که در بدو ورود و بعد از سلام بهش بگن:
نکنه برای آزمون مصاحبه اومدی ؟
اینجاست که چشمات سیاهی میره و بی خوابی شبانه ، درد التماس و مرخصی گرفتن از رییست و هزینه های جانبی این سفر میاد جلوی چشمات !
ما که اطلاع رسانی کردیم توی سایت دانشکده !
وقتی سایت دانشگاه رو هر روز دنبال میکنی و اطلاعیه هاش رو پیگیری و خبری نیست چرا باید دنبال منبع موثق تری باشی ؟ حالا گیرم که سازمان سنجش یه زمانی رو معرفی میکنه ولی دانشگاه ها زمان رو تغییر میدن . گیرم که دانشگاه ها یه زمان رو مشخص میکنن ولی دانشکده ها تغییر میدن . گیرم که تو بیکاری و هر روز سایت های مختلف دانشگاهی رو با اینترنت کم سرعت داخلی به امید شنیدن خبرها و اطلاعیه های جدید رصد می کنی . ولی در آخرش هم باید بگی :
آخه خدا ! چرا من ؟
ولی خودتو با گفتن و شنیدن این جمله که :
حتما حکمتی داشته . غصه نخور ! حالا برو شهر ما رو خوب بگرد و از وقتت استفاده کن .
نمیدونن که این جمله ظاهرا محبت آمیز آب روی آتیش نیست بلکه هیزم در آتیشه . آخه من وسط اینهمه مشغله فکری و پروژه کاری اومدم سیاحت و زیارت ؟ بگذریم که اون دو تا کلمه ” حکمت الهی ” مثل همیشه باعث میشه که کاسه و کوزه رو روی سر طرف مقابلت خراب نکنی و برگردی سعی کنی به اعصابت مسلط باشی .
در این مدت که وسایلمو جمع کنم و برگردم شهر خودم داشتم به این موضوع فکر می کردم که من چندین بار شماره تلفن همراه دادم و هزینه ای بابت آزمون مصاحبه پرداخت کردم آیا فرستادن یک پیامک اطلاع رسانی اینقدر سخت وهزینه آور بود ؟ که من جان ناقابلمو بردارم و بیفتم توی جاده ها برای شنیدن این جمله های خبری کم اهمیت ؟
القصه! برای مردمان شهری که رودخانه اش جلوی چشمشان جان می دهد از تشنگی و یا کوه هایش را مثل پنیر قاچ می کنند و سهم نمایشگاه های سنگ و مصالح ساختمانی می شود چرا باید جان ناقابل من برایشان مهم باشد ؟ شاید من هم مثل یکی از همین کوه ها سهم تریلی های هجده چرخی می شدم که بارشان یک تکه سنگ شیک و مجلسی است با این تفاوت که آن سنگ سهم یدک کش تریلی می شود و من سهم چرخ هایش .
برای یک بی تفاوت فرقی ندارد که کجا و در چه زمانی بی تفاوت باشد در هر مقام و منصبی باشد به چشم یک شهردار یا یک کارشناس گروه یا یک شهروند ؛ بی تفاوت نقشش در جامعه بی تفاوتی است.
بین تریلی های قاتل که خون سنگ های مظلوم و بی دفاع از کفی هایشان سرازیر بود در حال ویراژ دادن بودم که رسیدم به وزوان . وزوان را تو گویی شهری ست مثل مورچه خورت یا سلفچگان ! چه فرقی می کند وقتی کمربندی ها راه را کوتاه تر می کنند و می شود ندیده گرفت یک شهر را با تمام شهروندانش .
ولی دراین میان ، تابلوی جگری رنگ میراث فرهنگی چشمم را گرفت و نتوانستم بی تفاوت باشم … قنات ! پا روی ترمز کوبیدم و سمت جهتی رفتم که تابلو نشان داد .ولی دریغ از تابلوی دوم ! بی خیال علائم و تابلوها شدم و گوگل مپ را روشن کردم و قنات وزوان را جستجو کردم .
در اولین نتیجه آمد :” جاده قنات بزرگ و تاریخی وزوان ” . مسیر پیشنهادی را دنبال کردم و فارغ از اینکه هر از گاهی تابلوی راهنمای قنات بود و نبود به جاده ای خاکی رسیدم . دل را به دریا زدم و گفتم تا اینجا که آمدم به عشق قنات تا تهش می روم . در جاده ای خاکی از کنار چند مزرعه گندم عبور کردم . گندم های طلایی چنان می ر قصیدند که انگار نه انگار اینجا بیابان است و فصل گرما . در نهایت پس از پنج دقیقه سواری در پستی و بلندی جاده ای خاکی به مظهر قنات رسیدم . یک دهنه کانال بتنی برآمده از زیر خاک که آب کمی در آن جریان داشت . ذهنم در حال مهندسی بود که آیا دبی این قنات همین قدر است ؟ ابعاد کانال را محاسبه کن ! و از اینجور افکار ناخودآگاه و مغشوش که خنده ام گرفت از این دیوانه بازی مهندسی آبی . هرکه مرا وسط بیابان ببیند که بی هدف در حال محاسبه دبی هستم می خندد پس خودم حق ندارم بخندم ؟
کلیددار قنات مزدآباد
پس از بررسی اطراف برگشتم و در کنار نانوایی ایستادم تا کمی نان محلی بخرم . به نانوا گفتم :
داداش ! اینهمه تابلوی قنات گذاشتین از جاده اصلی ، سهم ما از دیدن قنات یه جاده خاکی بود و چند تا تابلو ؟
با کمی تعجب گفت :
تاآخرش رفتی ؟
گفتم : تا مظهر قنات رفتم نه جلوتر ! مگه ادامه داشت ؟
گفت باید تا نزدیک خانه های ” میمه ” ( شهر بعدی ) می رفتی آنجا یک دالان ورودی به زیرزمین قنات دارد که قفل است . کلیدش دست کفاش شهر است . او مسئول قنات است .
پیش خودم گفتم کفاشی که کلیددار قنات باشد دیدن دارد . آدرسش را گرفتم و رفتم مغازه اش که بسته بود .
همسایه اش گفت : اگر می خواهی بروی بازدید قنات باید بروی شهرداری آنها موتوربرق و چراغ بردارند و به اتفاق مرد کفاش که کلیددار است بروید بازدید قنات .
ترجیح دادم بیخیال شوم . چند نفر را اسیر کنم که یالا برویم قنات را ببینم ؟ گیرم که چند تا پله هم پایین تر رفتی و مشتی آب نشانت دادند بعدش که چه ؟
دلم راضی نشد مزاحمت ایجاد کنم . تشکر کردم ، خداحافظی و به راه افتادم . ذهنم درگیر که مثلا آن زیر ممکن است چه نشانم بدهند جز آب ؟
دنیای قنات و آبهای زیرزمینی همیشه برایم جالب ، مجهول و پر رمز و راز بوده و هست .
ورودی شهر بعدی که رسیدم باز هم تابلو زده بود : ” قنات تاریخی مزدآباد “
طاقت نیاوردم گفتم شاید این بار کلید قنات دست نانوا باشد و لامپ و چراغ هم نخواهد . باز هم ترمز و کج کردن مسیر به سمت میمه و باز هم تابلوهایی که بود و نبود .
میمه در شمالی ترین قسمت استان اصفهان از فاصله 67 تا 135 کیلومتری شهر اصفهان و در دوطرف اتوبان اصفهان به تهران واقع شده است . از تهران که بخواهی بروی میمه ، 310 کیلومتر فاصله دارد . آثار سنگ نگاره های 20 هزارساله و کشف نوشته هایی که با استفاده از حروف و اشکال بوده نشان از آخرین دوره پارینه سنگی دارد و قدمت این منطقه را به رخ جهان می کشد ولی چه سود که در طراحی زیرگذر برای ورودی این شهر آن چنان دقت نشده و ومیدان ورودی شهر میمه یکی از نقاط خطرناکی بود که در جاده حس کردم .
طبق راهنمایی تابلوها به موزه مردم شناسی رسیدم و گفتم قبل از بازدید قنات، اوضاع میراث فرهنگی را چک کنم . این موزه علاوه بر یادگاری های زیادی که از آداب و رسوم و حرفه های مختلف درخود داشت قسمتی را تحت عنوان ” مرکز پایش اطلاعات قنات ” داشت (نقل به مضمون – اسم مرکز دقیقا یادم نیست ) .
در بدو ورود خودم را به کارشناس آنجا معرفی کردم و از اینکه به عنوان یک محقق و دانشجوی منابع آبی در مرکز قنات و قنات شناسی هستم ابراز خوشحالی کردم . ایشان هم لطف کردند و منت گذاشتند و کلید انداختند و مرا به اتاق پایش اطلاعات قنات راهنمایی کردند. عکس هایی که به دیوار بود همگی نشان از زحمت فراوانی بود که جهاد کشاورزی و میراث فرهنگی جهت احیا ، مرمت ، نگهداری و بهره برداری از قنات ها می کشند .
در کشور ایران 375000 رشته قنات وجود دارد در بین این تعداد ، قنات مزدآباد میمه دارای ویژگی منحصر بفردی از جمله وجود دو رشته آب سرد و گرم ، سد ذخیره آب زیرزمینی ، چاه های مستطیلی شکل و تونلهای دو طبقه بعنوان یکی از شگفت انگیزترین قنوات جهان مطرح است . قنات مزدآباد شهر میمه در حال حاضر بزرگترین و قدیمی ترین قنات شمال اصفهان دارای 18 کیلومتر طول 615 حلقه چاه با اعماق 3 تا 82 متر می باشد . که با دبی 130 لیتر در ثانیه در یک کیلومتری شمال شهر میمه بر روی زمین ظاهر و جاری میگردد .
عمر قنات مزدآباد به زمان حکومت همای بنت بهمن ابن اسفندیار در دوره هخامنشی می رسد که به ثبت میراث فرهنگی رسیده و جزء یازده قنات برتر کشور میباشد . این قنات در تیرماه 1394 در فهرست جهانی یونسکو به ثبت رسیده است .
این اطلاعات از بروشورهای میراث فرهنگی و اطلاعات ارزشمندی که کارشناس موزه در اختیارم گذاشته بدست آمد.
تا اینجا همه چیز قشنگ و مرتب است . کارشناس می گفت : 1200 نفر در استحصال آب خروجی قنات مزدآباد سهیم هستند و ایشان هم سه حبه سهم دارند . حال این حبه مقیاسش چیست بماند . نکته جالب اینجاست که در این منطقه پشت قباله دخترها از این حبه ها می اندازند و بعنوان مهریه رد وبدل می کنند . ممکن است در یک خانواده پنج ، ده ، پانزده حبه سهم وجود داشته باشد .
متولی قنات در گذشته سازمان آب و جهاد کشاورزی بودند ولی بعد از ثبت جهانی یونسکو ، متولی قنات سازمان میراث فرهنگی و گردشگری شده است و اینکه کارشناس منابع آب دارد یا خیر نمی دانم . خداکند …!
از سد زیرزمینی گفتم و بعنوان شگفتی از آن یاد کردم . کارکرد سد بدینگونه است که یک دیوار ثابت کشیده شده است از کف تا یک متری از سقف . در زمستان یک نفر متولی قنات به محل سد می رفته و آن فاصله یک متر باقیمانده تا سقف را دیوارچینی می کرده تا و دریچه کانال خروجی را کاملا می بسته و از سقف به فاصله هر پانزده سانت یک آجر یا سنگ کار می گذاشته .یعنی هفت سنگ به فاصله پانزده سانت از یکدیگر بصورت عمودی . در اواخر فروردین هر ده روز یکبار یکی از این سنگها را بر می داشتند تا آب ذخیره شده پشت آن عبور کند و تخلیه شود . بعد از هفتاد روز یعنی اوایل تیر ماه این یک متر تخلیه می شد .
جای بسی تعجب و تشکر دارد از متولیان قنات که در این سالها بر اثر جابجایی و تعویض مدیریت ها ، به قنات به چشم گوشت قربانی نگاه کردند و این سیستم چندهزارساله را با سیستم شیرفلکه چدنی که کاملا با این سیستم سنتی نامانوس است جایگزین کردند ویک کار غیرفنی و غیرکارشناسی را روی سیستم قناتی انجام دادند که چندهزار سال به بهترین وجه کار میکند .
حالا باید هر ده روز شیرفلکه را دوبار بچرخانی تا دبی را تنظیم کنی . مسخره نیست ؟ اگر یک کارشناس ژاپنی یا آلمانی بیاید ( که می آید ) و اگر نخندد حتما برای ما تاسف میخورد و سر تکان میدهد .
شما که نمی خواستی سیستم سنتی وزحمات و خطراتش را بپذیری چرا شیر برقی و اتاق فرمان و کنترل های الکترونیکی آخرین سیستم روز را پیاده سازی نکردی که آیندگان متوجه علم روز شوند نه عقب ماندگی امروز ؟
کشوری که گذشتگانش از روی رشد گیاهان خاص ، حرکت حشرات ، تجمع گونه های جانوری و نوع سنگ پی به مخروط افکنه های زیر زمین می بردند در حالی که با پیشرفت های امروز علم ژئوفیزیک ، اولتراسوند ها مشغول تجزیه و تحلیل و اکتشاف فرایندهای زیرزمینی هستند نباید دست از پا خطا کنیم و یک اثر ملی را با تصمیم پیش پا افتاده خود از بین ببریم .
میمه خود موزه بزرگی است و نیازی نیست تا سر در چاه های هواکش قنات کنیم تا از عظمت تمدن سر در بیاوریم.
شبانگاه که میمه در خواب است ، شهرک صنعتی همین حوالی احداث می شود و فاضلاب صنعتی اش را روانه یکی از 615 حلقه چاه قنات می کند . شبانگاه که چشم مسئولین بی تفاوت خواب است و چشم های نگران یک کارشناس بی نام و نشان بیدار است و گرفتاری های پیچیده عوارض آلودگی آب های زیرزمینی را رصد میکند اتفاقاتی می افتد که اگر من ننویسم ، تو ننویسی ، آینده گان بی خبر می مانند از اینهمه غفلت خودخواسته و بی تفاوتی و بی تدبیری .
همانطور که برای دیده نشدن گورستان زرتشتی ها با دلیل غیرموجه بوجود نیامدن حساسیت ، با لودر خاک بر سر آثار گذشته ها ریختند ، روزی می رسد که با فکر احمقانه پایان دادن به جنگ های قومی و قبیله ای بر سر آب ، خاک می ریزند بر سر قنات . همیشه کوتاه ترین راه حل بهترین راه حل نیست و همیشه پاک کردن صورت مساله ، راه حل نیست . ولی چقدر ناراحت کننده است که مدیران ما دنبال راه حل کوتاه و سریع هستند وترجیح می دهند در لیست کارهای روزانه شان اصلا مساله ای نباشد .
عکس جهادگران و تلاشگرانی که روی این قنات کار کردند از کارگر مقنی گرفته تا ارباب دلسوز مزدآباد که عمرش را بر سر نگهداری و مرمت قنات مزدآباد گذاشت روی دیوارموزه خودنمایی می کرد . آیا جای عکس من بعنوان کارشناس ارشد تحصیلکرده منابع آب روی این دیوار خالی نیست ؟ نباید با قلمی یا قدمی به احیای این علم و این میراث کهن خدمت می کردم ؟
ماجرای باختن و نساختن ، سوختن و نخواستن ما از آنجا شروع شد که باری به هرجهت بودن ، بی مسئولیتی و بی تفاوتی را سرلوحه خویش قرار دادیم .
در کتابخانه مرکز پایش قنات مزدآباد (موزه مردم شناسی ) کتاب حجیمی بود که برای مطالعه در اختیارم گذاشتند . حاصل کار شبانه روزی عده ای بی نام و نشان که حتی تاریخ تلاششان ثبت نشده بود ولی آمار رسمی درون گزارش حدود سال 1382 را نشان می داد . 2ساعت و نیم غرق مطالعه و لذت بردن از گزارشی بودم که مشخصا ماحصل کار شبانه روزی یک تیم فنی و مهندسی بود . از ژئوتکنیک بگیرتا هیدرولوژیست همینطور مطالعات زیست محیطی و اجتماعی روی قنات مزد آباد . باورم نمیشد وقتی در فهرست گزارش ، زمان تمرکز کرپیچ را دیدم ، نقشه های هوایی و GIS همینطور حداکثر سیلاب محتمل . پس با اینهمه مطالعه چرا جای عمل خالی است ؟ چرا سیلاب می آید و یکی از ورودی های قنات را کور میکند و به دلیل نداشتن سرمایه کافی از آن ورودی با دبی هنگفت چشم پوشی میکنند ؟ دلم سوخت ! نه دلم که تمام وجودم سوخت وقتی ذره ذره آب شدن قنات آب آور را در گذر زمان دیدم .
در راه برگشت پشت فرمان بودم و خیره به جاده ، پسرم متوجه شد برگشت سمتم و گفت :
چرا به افق خیره شدی ؟ حواست کجاست ؟ جاده رو می بینی ؟
گفتم: نه! حواسم اینجا نیست. درست زمانی را می بینم که تو و پسرت می آیی که قنات را ببینید و همانطور که پیرمرد ریش سفید به من گفت : دیر آمدی ! آب قنات کم شده روزگاری پرآب بود ! به تو بگوید : دیر آمدی قنات نفس های آخرش را هم کشید و جان داد . مثل جسد همین کوه ها که روی تریلی می برند و برای تدفینشان نه مجلس ختمی گرفته می شود نه فاتحه ای خوانده می شود . پسرم تو بودی چه میکردی ؟
با جدیت گفت: من جای تو بودم یکی از هیمن کوه ها ویکی از همین قنات ها را میخردیم ودورش دیوار میکشیدم و اجازه نمیدادم کسی به آن نزدیک شود . تا بچه هایم بتوانند در طول زندگیشان کوه و قنات ببینند .
گفتم : کاش به همین سادگی بود که تو به تصویر کشیدی
خلاصه اینکه بیا فاتحه منابع طبیعی را با هم بخوانیم و ثوابش را هدیه کنیم به رود مظلوم، کوه بی رمق، قنات بی دفاع، جنگل بی سرباز ، محیط زیست بی پناه. باتفاوت باشیم در مقابل انسان هایی که منافع خویش را بر منابع طبیعی ترجیح می دهند و برای غزل خداحافظی کوه ها، شعر حماسی اختتامیه آواز رودها و مرگ غیر طبیعی طبیعت، کنسرت زنده موسیقی سر گرفته اند.